توصیه دو عزیز سبب تمایل من به ثبت گاهنوشتهایم بر صفحات وبلاگ پیش رو گردید. من بدنبال حقیقتم و تا زنده ام از آن دست نمی دارم. من معتقدم در نهایت، حقیقت هستی، از راه تفکر و تلاش زمینی و علمی بشر، محکوم به رسواییست و امید دارم در آن زمان نیز سهمی از کشف و ضیافت آن داشته باشم.
امروز مصمم به ثبت و به اشتراک گذاری نظرات و اندیشه هایم در این مجال هستم و تلاشم همه اینست که زمانی را به حتم به آن اختصاص دهم. بدرود
سعی دارم منبعد در این مجال یادداشتهای روزانه ام را با هر آنکس که بیند و خواند در میان بگذارم اما عذر مرا بپذیرید که تا اوایل دیماه بدلیل کمبود زمان و مشغله فراوان کمرنگ باشم. اگر می آموختم چگونه زمان و ذهنم را نظم دهم و دلبستگیهایم را قربانی روزمرگیهایم نکنم چقدر عالی می شد. اما متاسفانه تا کنون موفق به این کار نشدم و یا شاید خیلی هم به این کار نپرداخته ام. به هر روی اگر کسی در انجام این موضوع یاریم کند و راهنمایم باشد، بسیار به بنده لطف نموده و قدردان او خواهم بود.
از بودن هیچ عایدی ندارم، این را لحظه های هنوزِ بر باد رفته می آموزند. آه ای تمام سهم ناچیز من از تولد با بوی مرگ آمیختة هستیم، ای درک بیهو ده ی تشنگی، تلخی سرشته بر پیکر عریانتان را می بوسم و مرگ تمامی من را ارمغانتان می دهم. شاید شما نیز به زوال ایمان و باوِر رویش دوباره، به اندازه من ایمان دارید، که اینچنین تلخ، آبستن بودن گشته اید. دیگر همه ی دار و ندارم پیو ستگیشما را نوبت گرفته اند، اما انتظارتان تنها، راه مسلخ فراموشی را می داند.